وقتی از ستاره ها هم بیزاری
دیگر
چه جایی می ماند
برای رویاهای سرمازده
که در بی قراری این سرزمین باخته
دست و پا می زنند؟
تمام یکشنبه ها و کوچه های باریک را
به سخره گرفته ام
که تمام خیابان های شهرم را
-با کوله بار لبخند-
فتح کرده ام.
آسمان در چشمانم می رقصد
و من
با لالایی ستاره ها
خواب خدا را می بینم
که به شادی ما
دامن می زند.
پی نوشت: زنده باد او که از شر تهدید میله ها
خلاص شد
من
گوشه ای خواهم نشست
و آسمان را برایت رنگ خواهم زد.
من
چون تو
به راهمان ایمان ندارم
که تنها به قلب سبز پر کینه ات
-که خون بر چهره ی مرگ می پاشد-
خیره ام.
فریاد نزن....
من جرات زخم تازه ندارم.
توان زندگی ام را دفن کردم
من فقط به امید تو ایمان دارم
پیروز باش/.
پی نوشت 1 :
یه شب مهتاب / ماه میاد تو خواب
منو میبره / ته اون دره
اونجا که شبا / یکه و تنها
تکدرخت بید / شاد و پرامید
میکنه به ناز / دسشو دراز
که یه ستاره / بچکه مث
یه چیکه بارون / به جای میوهش
نوک یه شاخهش / بشه آویزون
زنده باد مرگ
که تو را در چشمانم قاب می کند
و پیچک های بی قرار رویا را
-بی پروا-
پرواز می دهد.
که گوشه های دنج ذهن را تنها نگذاشت
که مبادا در برزخ پر ملال رنگ ها
یخ بزند!
زنده باد مرگ...
کوچه
دیگر رسم سادگی ندارد
و این خیابان
به عطر خون
عادت کرد
من نیز
تا ابد
سوگوار قاصدکان خواهم بود
که سرب و زخم بر تنشان می کوفتند!
پی نوشت :"ببار ای بارون ..ببار ... "
به یاد می آورم این روزها
دیاری را که در آن
سنگ های چروکیده
-گاهی-
به پایم
ایستاده می خواندند.
و هوای سبز سرد
در پریشانی ارواح دلتنگ
سکوت می خواند!
تو در وجود من
عشق می سرودی
تا آن عنکبوت ساده لوح
بدون لبخند من
تنها نماند!
اما من
تو را به یاد دستان یاغی کودکی می انداختم
که نت باران را
به صلابه کشید/.
اگر مدادرنگی های دلخراش تو نبود
برگ برگ لحظه ها
به قامت خشکیده ی من
نمی خندیدند
و آسمان درگیر زمین نمی شد
که ایستاده بمانم!
نقاش ماهری نیستی!
این یعنی مرگ تو
برای آنها که پروانه شان بودی/.
من شعر هایم را
با آینه می سرایم.
من تو را در آینه ها سرودم!
از آشفتگی من نترس;
من به آینه ها
شک دارم/.