سایه آفتاب

برای ایستادن،آسمان کم داریم...

سایه آفتاب

برای ایستادن،آسمان کم داریم...

حادثه

من و سایه ام

یخ زدیم

درد شدیم

درد ماندیم....


خواستیم برخیزیم

لبخند بزنیم

انحنای لبمان اما

یار نشد

و عصای ترد معرفت

شکست


دستان سبزمان را

فروختیم

و با سرهای بریده

بر گِرد مرگ

طواف کردیم



پی نوشت: " میشد سفر دنیا،آسان تر از این باشد / آدم به هوس خو کرد ، تا خسته ترین باشد"