-
[ دلتنگ ]
یکشنبه 31 شهریور 1387 01:11
این صدا این دوردست نا آشنا... قلم می لرزد از آشفتگی ذهن! ستاره های کبود خیره به دستان من اند. چاره ای نیست برای دل آسمان می نویسم که به یاد تک تک لحظه های نبودنت عاجزانه درد را گریست...
-
مرگ خاموش
یکشنبه 24 شهریور 1387 20:15
من عادت کردم ... به این زخم های جانکاه - این مونس بی توقع - به این شب های سردی که سخاوتمندانه ظلم می بخشند. به نگاه های خشم آلودی که هر لحظه تیربارانم می کنند! به دیدن مردگان فراری... به ثبت مرگ زجرآلودم... به دستانم - که تنت می لرزد وقتی ناتوانی اش را می بینی - آی صورتک های پژمرده - که مرا چون بزرگان می پندارید - من...
-
[من]
دوشنبه 28 مرداد 1387 00:54
من در کنار این آسمان بیگانه ام... من زیر تازیانه های سرد و عاشق بید رنگ خاکستری را به دوش می کشم... من فردا را با رنگ درد باور کردم...
-
و باز هم مرگ...
سهشنبه 15 مرداد 1387 20:42
باد چه کورکورانه پرواز می کرد بر آسمان خون, بر دریای مرگ... باد چه نادان بود و چه خسته که خونابه ی مرگ در سکوتش تنها نمی ماند...
-
فراموشی
چهارشنبه 26 تیر 1387 13:34
یک قصه ی تازه... هجوم لحظه های متروک... صدایم دیگر نمیتواند لبخند را تفسیر کند! تلفظ سکوت نگاه ها دیگر کار حضور من نیست! چاره ای نیست. در محضر فراموشی همگی بی پناهیم. بی صدا... بی صدا... بی صدا...
-
بازی سیاه
جمعه 7 تیر 1387 19:10
بازی مدادرنگی ها با خطوط درهم عشق رنگین کمان را از آسمان گرفت. هم بازی عشق نمی دانست که همه رنگ ها بر کاغذ عشق سیاه می خوانند...
-
تابوت سرد
یکشنبه 19 خرداد 1387 16:44
گوشه ی دنج اتاق تاریک بوی غریب عشق سرمای صدای تو طعم تلخ تنهایی و نشان مرگ در ته مانده های "من"... من اینگونه زیستم...
-
درهای بسته
دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 17:06
آفتاب گریست و حروف زندانی در قفس چشم ها فریاد برآوردند که چرا دست زمین هیچ دری - رو به خدا - باز نکرد...
-
اشک . لبخند
چهارشنبه 28 فروردین 1387 21:08
در جدال میان چشم و اشک برنده آن بود که در ثانیه های عبوس بوسه بر لبخند زد...
-
تصویر مرگ
دوشنبه 13 اسفند 1386 10:41
روزی مرگ را نقش خواهند زد: سوداگری بی منطق آب و باران و زمینی که سیراب تر از دریا ثانیه شمار خاموشی ست...
-
قاصدک (۲)
شنبه 27 بهمن 1386 23:41
هیچ وقت ندانستی نباید در گوش قاصدک فریاد کشید! چرا که باد از فریاد تو آغاز می شود! - و آن باد بود که از شانه های قاصدک غبار راه را می تکاند - هرگز نخواستی بدانی که غبار گنجینه ی هستی قاصدک است... قاصدک اما بدون غبار دیگر قاصدک نیست... تقصیر تو بود که دیروزها از جان قاصدک ربوده شد! قاصدک اما بدون دیروزهایش دیگر قاصدک...
-
نامه ای برای "احمد بورقانی" ----- نوشته ی "کامبیز نوروزی"
شنبه 20 بهمن 1386 23:53
سلام احمد جان خوبی برادر ؟ یکشنبه قرار داشتیم. نیامدی سرقرار و مای بیقرار را به امان خدا رهاندی. آنقدر که یادم هست مبادی ادب بودی. این جور وقتها لااقل خبر میدادی. مرا که میشناسی، گفتم به خودت گلایه بیاورم. شنبه ساعت 8 شب که تلفنی خبرت را دادند، گفتم یاوه است این خبر. گفتند ساعت 7 شب در دفتر حمید هوشنگی قلبت...
-
قاصدک(۱)
چهارشنبه 10 بهمن 1386 22:39
لحظه های قاصدک را دریاب! رقص فریاد گونه اش را زمزمه کن و سکوتش را در کلام فرو بر که آنچه در لحظه هایش جاریست از قناعت ماه به سوسوی غریب فانوسی سرد برمی آید!
-
حسرت
یکشنبه 30 دی 1386 18:16
حضور صمیمی نور تنها برای لحظه ای تو را با دستان گرم آسمان پیوند زد. اما تو حرارت دوستی را شاید حس نکردی و دستان سردت تا ابد در حسرت سوسوی نور "بارها جان خواهند داد."
-
یادگاری
یکشنبه 16 دی 1386 17:05
زمزمه های باد را در برگ های پاییزی دل مکتوب می کنم! شاید شبهای دلگیر ماه یادگاری از روشنای روز را در باد قاب کرده باشد!
-
ابهام
یکشنبه 9 دی 1386 18:07
با چشمان باز هم همه چیز گنگ است آسمان تیره تر می شود با هر نگاه مشتاقم... اما چه صفایی دارد آسمان شبانه -با چشمان بسته-
-
تنهاست!!
یکشنبه 4 شهریور 1386 20:00
دیگر از آن شبهای پر ستاره خبری نیست آسمان به تنهایی شب عادت کرده است و زمین به خاطراتش با ماه,قناعت می کند.